روح شکسته در قلم شکسته

اشتراک گذاری مطلب:

لینک کوتاه مطلب:

کد خبر: 42057

تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ، ۱۴۰۴

روح شکسته در قلم شکسته

جعفر دیناروند
روح را برابر جسم گرفتن تنها یک معناست.برای بسیاری این کافی است تا شناسایی روح صورت گیرد.بسته به تفکر فرد، روح معنایی فراتر می یابد.برای ما معنایی بهتر از طرز تفکر نیست.
روح مملو از چگونگی هاست.برابری با ناملایمات منطقی است.بدیهی است که تنها نوعی توانایی بود که اگر حاصل نشود نقصی در آن متصور گردد.ما را با نقص ها بیگانگی است.روح برای ما طرز تفکر درست همراه با استدلال های علمی است.آنجایی که ریشه ها، درخت را معرفی می کنند و استحکام درخت به بن آن بسته می گردد.
در این میان، روح سالم دردسر ساز می شود و بسیاری وجود آن را با منافع خود در تضاد مبین می یابند.راهی جز شکستن نیست و اگر از بین نتوان برد اما شکستن توان کرد.روح شکسته، توقفی در مبارزه است.فشاری برای عدم برخورد منطقی است.استفاده از احساس برای پیشبردهاست و بدین سان، انحراف در نشان دادن روح حقیقی است.
روح حقیقی، مبارزه با جهل هاست.چه آنانی که آشکارند و چه پنهانانی که خواسته، ایجاد می شوند.روح شکسته، بیماری، ناتوان و نزدیک به مرگ است که توان ناله کردن ندارد.طرز تلقی از جهانی است که اطرافش را میکروب ها فرا گرفته اند و ویروس ها با تمام ریزی های خود در حال گسترشند.
روح شکسته را باید تا شایستگان را شاید.ما با روح شکسته بیگانه ایم و برای درمان آن کوشا.این کوشایی اگر آشکار نباشد در پنهانی کاربرد دارد.با اشارات، بسیاری از روح های شکسته جوش می خورند و دوباره وارد میدان نبرد می شوند.جهالت را از بین می برند و ناآگان دانا را با تلاطم خود، غرق در امواج می کنند.
ما روح را روان نمی دانیم که دیگران برای شکستنش از این مهم وارد شوند.دیوانه خواندن، در کنار طرد کردن، از علائم ظاهری آن ها می شود و در واقع، کلمه بیرون راندن از درون، اصل و اساس آن ها می شود.قلم را در این میان نظاره گر می بینند و اکتشاف آن را در انسان، ناممکن بر می شمارند.
چه باید کرد که بسیاری از پنهان ها، آسان آشکار نمی شوند که تفکری نیاز دارند و منطقی ظریف می جویند.ما در آشکاری آن ها مانده ایم چه رسد به یافتن پنهان ها که کاری سخت و طاقت فرساست.تنها افرادی خاص از عهده برآیند و انبوهی در ناتوانی، معین شوند.
روح شکسته، به خوابیدن و مواظبت از خود، بیشتر نیاز دارد که این حفاظت را دیگران تقبل می کنند.نه از این باب که دلسوزند که متوجه ی خطرات سالمش می شوند.
ما را با روح شکسته کاری نیست که تنها بیداری را جویا هستیم و با خواب کنندگانش خصم.روح سالم، فریادی از درون است و شکسته اش ناله ای از درد.
دردمندان را وجودی نیست که دردسازان در میدان ها جولان می دهند.عجیب دنیایی شده است.روح سالم را تحمل کردن سخت می شود و ناسالمش را مصنوعا ایجاد می کنند.گویی آزمایشگاهی قوی برای ویروس سازی ندارند که به این راه وارد می شوند.این ها کدامین نوع بشرند؟آیا با حشر مشتبه نشده اند؟
روح که شکست، قلم راهی به منزلگاه نمی یابد.طرز تفکر که مشتبه گردید، سقوط هم محتمل می شود.راه که کج شد، راست هم دور می شود.قلم را توانای راهنمایی نیست که نای ندارد و خود، شکسته و رنجور است.چه باید کرد؟
به کجا چنین به سرعت؟
به کدام قصد، رفتن؟
مگر آدمی، خبیث است به تن سرای خویشتن؟
مگر او حریص و طماع، به سود ریشمندان؟چه بلا و چه سزایی، که بایدش نمودن؟
که اگر صلاح باشد،بشود به ریشخندان.
این یعنی، روحیه ذوب می شود، تلقی از جهان، تغییر می یابد.جلاد، رحیم می گردد، ظالم، مظلوم می شود، تیره، روشن جلوه گرد و رقص مرگ، اجرایی می گردد.قلم، نظاره گری ناتوان می شود.صدای او در میان فریادهای تماشاگران ابله، گم می گردد.
عجب روزگاری شده است.ما را با نابخردان، خصومتی نیست.تبر به دستان روح را مقصر یافتن، بیهودگی است.فرمان دهندگان، هم، نادانانند.باید عقبه ها را دید تیزبینی، لازم آید تا یاور قلم در نوشتن شود.جنس قلم را محکم کردن، ضروری است.روح شکسته، مسیر قلم شکسته است.
قلم را شکستن، آشکاری است.بیهودگی طی شدن، حتمی است.روح شکستن، وارونگی آوردن است.وارونگی، سقوط آورترین است.باورهایی شیرین، با نتایجی تلخ تر از زهر.ما، همه را شاید ندانیم اما یکی را به طور حتم، آگاهیم و اینکه، قلم، هیچگاه، شکسته باقی نمی ماند.قلم همیشه، خودجوش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *