برای حضور در «جلسه هفته پایانی کتاب» به سالن سازمان مدیریت و برنامهریزی استان رفته بودم. هنگام جستوجوی جای پارک، ناگهان نگاهام به بنایی افتاد که روزگاری بخشی از زندگی حرفهای من بود: ساختمان قدیمی صدا و سیمای اهواز؛ بنایی نیمقرنی که امروز نیمهمخروبه و متروک در برابر چشم رهگذران ایستاده است. ساختمانی که اواخر دهه هفتاد، نخستین تجربههای من در عرصه رسانه و تهیهکنندگی در آن رقم خورد و صدای بسیاری از بزرگان از اتاقهایش برخاسته بود.
کمی آنسوتر، دانشکده قدیمی ادبیات نیز با همان حالوروز فرسوده، همچون موزهای خاموش و بیتابلو، در سکوت نشسته است. بنایی که ما سالها در آن درس خواندیم، نوشتیم و با جهان اندیشه آشنا شدیم؛ اما امروز همچون حافظهای رهاشده، بیآنکه کارکرد فرهنگی تازهای پیدا کند، در مسیر فرسایش قرار گرفته است.
این دو ساختمان تنها تکههای سیمان و آجر نیستند؛
آنها بخشی از هویت فرهنگی خوزستاناند.
بخشی از حافظه جمعی ما که با بیتوجهی، هر روز بیشتر رنگ میبازد.
در بسیاری از کشورهای پیشرفته و حتی شهرهای دیگر ایران، بناهایی با قدمت کمتر از این دو ساختمان، با دقت حفاظت و به فضاهای فرهنگی تبدیل میشوند:
به موزه هنر،
به خانه ادبیات،
به مرکز اسناد فرهنگی،
یا کتابخانههای عمومی پویا که شهر را زنده نگه میدارند.
اما در اهواز و خوزستان، این بناهای ارزشمند رها شدهاند؛ نه مرمت میشوند، نه تغییر کاربری مییابند، و نه کسی برای نجات آنها برنامهای دارد. نتیجه این غفلت، چیزی جز نابودی تدریجی تاریخ شهر نیست.
ساختمان قدیمی صدا و سیما میتواند به موزه رسانه جنوب و محل روایت تاریخ جنگ، دفاع مقدس، موسیقی و تاریخ رادیو و تلویزیون استان تبدیل شود.
دانشکده ادبیات نیز ظرفیت تبدیل شدن به خانه ادبیات و زبانهای ایرانی را دارد؛ مکانی برای نشستهای ادبی، کارگاههای پژوهشی و رویدادهای فرهنگی.
این بناها اگر امروز نجات داده نشوند، فردا جز تصویری در خاطرات، چیزی از آنها باقی نخواهد ماند. روزی که کنار خیابان ایستادم و به این دو ساختمان نگاه کردم، تنها یک جمله در ذهنم چرخید:
«شهری که حافظهاش را رها کند، آیندهاش را نیز از دست میدهد.»
منوچهربرون





