سال ۱۳۷۱ بود. روزهایی پر از شور جوانی و امید، روزهایی که امتحانات دبیرستان با تبوتاب کنکور درهم آمیخته بود و رویای ورود به دانشگاه در ذهن بسیاری از ما میدرخشید.
سرانجام، درهای دانشکده ادبیات دانشگاه شهید چمران اهواز گشوده شد و ما قدم به بنایی گذاشتیم که اهوازیها آن را «سهگوش» مینامیدند؛ ساختمانی تاریخی که دیوارهایش بوی کتاب و گفتوگو میداد.
در همان نخستین روزها، نام استادانی بزرگ بر زبانها جاری بود: دکتر تدین، دکتر وحیدیان کامیار، دکتر ظفری، دکتر ثامنی و در میان آنان، چهرهای جوانتر و درخشانتر؛ دکتر نصرالله امامی.
از همان ابتدا، درس «حافظ» او چون نسیمی تازه در فضای دانشکده پیچید. دانشجویان نهفقط از چمران، بلکه از دیگر دانشگاههای استان نیز برای شنیدن سخنان او در کلاس حاضر میشدند.
دکتر امامی از آندست استادانی بود که حافظ را نه فقط میخوانْد، بلکه میزیست.
او غزل را با جان معنا میکرد، هر بیت را چون پنجرهای به جهان عرفان میگشود و واژهها را از قید کتاب به میدان تجربه و زیست انسانی میآورد.
درسهایش ترکیبی بود از تفسیر ادبی، معناشناسی عرفانی و نگاهی روشنفکرانه به شعر فارسی؛ نگاهی که در آن، حافظ تنها شاعر نبود، بلکه حکیم گفتوگوگر و مفسر جان انسان بود.
در روزگاری که بسیاری از مفسران حافظ، تنها به شرح و معنی لغات اکتفا میکردند، دکتر امامی با شور و عشق، روح شعر را میکاوید. او حافظ را به زمانه بازمیگرداند، به زندگی امروز، به جوانی و عشق و ایمان.
برای ما، حافظ از پس غبار قرون بیرون آمد و همنشین لحظههای ما شد.
حافظ را با دکتر امامی شناختیم،
چنانکه در هر غزل او صدای خوزستانیِ آمیخته با دانایی و دلسوزی میشنیدیم.
دکتر امامی، فرزند ادیب و فرهنگپرور خوزستان، نهفقط استاد دانشگاه که معلم عشق و اندیشه بود.
هرجا نامش میآید، خاطرهی کلاسی زنده میشود که در آن، شعر نه یک درس دانشگاهی، بلکه تجربهای از معرفت بود.
شاید راز ماندگاری او همین باشد:
که علم را با عشق درآمیخت، و درس را با زندگی.
امروز، هر یک از شاگردانش در گوشهای از این سرزمین، هنوز با صدای او حافظ میخوانند،
و هرجا نامش برده میشود، دلها لبخند میزنند.
دکتر امامی از آن دست استادانی است که یادشان فراتر از کلاسها و جزوههاست؛
نامی ماندگار در حافظهی ادبیات، و چراغی روشن در مسیر فرهنگ خوزستان.
منوچهربرون